غیرمنتظره

ساخت وبلاگ
  دستهای دنیا خالی است و تمام دنیای اطراف دارد تو را جار می زند. تمام اشیاء، تمام نظریه ها، تمام سمینارها و گعده ها و آدمها و روابط. همه دارند تهی بزرگی را به رخ می کشند که به تو اشاره می کند. مثل گدایی که دست یا کاسه اش را به سمتت گرفته و هر چقدر خالی تر باشد، محتاج بودن و «به من کمک کنید» را بیشتر جار می زند. پ.ن. از این سیرک بزرگی که اسمش دنیاست خسته شده ام. چرا هیچ درویش مصطفایی توی داستانم زنده نیست؟ + نوشته شده در سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۶ساعت 0:17 توسط من | غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : ببین,نشان,جویم, نویسنده : unexpectedo بازدید : 97 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

  تو زخم عمیق سکوت بودی، و سکوت زاینده ی پرسش های ممنوع، که بودن مرا به نگاه تو و سر تکان دادنت به نشانه ی تایید نسبت می داد. من کودکی بودم با ناخن های بلند سر صف سوم دبستان، که پاهایش از خط بیرون نمی زد و مرتب مقنعه اش را صاف می کرد و می ترسید نگاهت کند اما دل توی دلش نبود که چطور می بینی اش. تو هم کلماتت را زندانی کرده بودی و نگاهت را هم که خودم پیش تر از خودم دزدیده بودم. پس زخم شدی و جایت دیر ماند.  تو را به نیل نسپرده بودم که از نیل پس ات بگیرم. نیل رودخانه ی مادران آشفته حالی بود که آمده بودند بسپارند. مادران آشفته ی عاشق راضی به آنچه که آب می برد و می آورد. مادران سخاوتمند... من تو را غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : یاران,فراموش,کردند,عشق, نویسنده : unexpectedo بازدید : 75 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

از صمیم قلبم دعا کرده بودم خدا کسی را شفا بدهد...

پ.ن. نمی دانم چطور باید به دوست ندیده آشنای قدیمی رفتن مادر را تسلیت گفت که غم نشنود و بیدار نشود. امیدوارم به اینکه خدایی که شفا را در رفتن مادرت دیده، شفای دل ته تغاری تو را هم می داند... 

+ نوشته شده در جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:39 توسط من |
غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : تسلیت, نویسنده : unexpectedo بازدید : 85 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

شاید باورتان نشود که خوشبختی بتواند جایی میان چهارراه و میدان ولی عصر باشد که پیرمرد خسته ای با نسخه ی هفته هزارتومنی دارویش سر راهتان می ایستد. خوشبختی من دقیقا همان جا بود. همان سالها که ته کارت عابر بانکم به زور مبلغی جور می شد ولی با همان چندهزارتومن ها انگار تمام محتاجان دوست داشتنی عالم به راهم می خوردند. خوشبختی گاهی رسیدن به همان نگاه خسته است. همان اندوه بعد از رفتنش، و ذوب شدن از غم مردی آبروداری که فکر می کنی هرگز نباید می شکست. آدم مگر به چیزی غیر از آدمیت زنده است؟ من آن سال ها زنده ترین بودم. شاید با غمگین ترین دل ممکن.  این روزها دارم حس می کنم آن سالهای دور را. آن سال های رفت غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : دوباره,زنده,شدم,بعد,این,همه,مردن, نویسنده : unexpectedo بازدید : 102 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

از دنیای یه طرفه خسته شدم. دلم می خواد به آدما بگم بیاین یه کم بشینیم با هم حرف بزنیم. حتی مهمونی ها هم دیگه کوچکترین صفایی نداره، وقتی اگه همه ی فکر و ذکر صاحبخونه زیاد کردن لایه های ژله ها و تعداد غذاهای انگشتی و غیره نباشه، بازم همه ش تو آشپزخونه ست(!) و مهمون حواسش به هر چیزی غیر از اونی که باید. اصلا حواسا دیگه هیچ جا نیست. هیچ جا عمیقا حضور نداریم. باید یه دایره ی خیلی خیلی بزرگ بکشن رو دیوار دنیا و فقط یه سال به همه ی اهالی کره ی زمین بگن به مرکز این دایره خیره بشید تا دوباره بتونیم تمرکز کنیم و بفهمیم کجاییم. دلم فقط یه سینی چای می خواد و سه چهارتا دوست که یه شب بشینیم تا خود صبح با ه غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : زلف,سرکشش,سودایی,ملال,همچون,بنفشه,زانو,نهاده,ایم, نویسنده : unexpectedo بازدید : 89 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

نوشتم "ان شاءالله میریم"، و با خودم فکر کردم صبر من زیاد است. بعد باز فکر کردم یک وقت هایی مشکل دقیقا همین جاست...

پ.ن. همه ی فضیلت های اخلاقی، ضعف های روحی مشابهی دارند که فضیلت نیستند اما با فضیلت ها اشتباه گرفته می شوند. صبر هم از آنهاست.

+ نوشته شده در شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶ساعت 0:52 توسط من |
غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : گفتی,صبر,صبر, نویسنده : unexpectedo بازدید : 99 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

یه چیزی در درون من هست که نمی ذاره حال بدم رو با دوستام تقسیم کنم. نمی ذاره بگم که چند وقته چقدر غمگینم. نمی ذاره بگم برای بابا نگرانم. برای آینده ی خودم و همه ی بریدن هام و دست از تلاش کشیدن هام نگرانم. حتی برای آینده ی بچه هایی که ندارمشون نگرانم. برای دنیایی که بزرگ شدن توش معادل از دست دادنه. از دست دادن جوانی و میانسالی پدر و مادرت؛ بزرگ شدن مشکلاتت: از دست دادن خوش خیالی ها و سرخوشی های بچگی هات. میدونم همه ی این فکرا و حرفا به خاطر اینه که حالم خوب نیست. پس صبر می کنم و گوشه می گیرم تا حالم خوب باشه. میرم یه کناره ای از جهان و نمیذارم روزای تلخ به کسی سرایت کنه. نه چون نگران اونام. چون غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : داری,غمگین,باشی, نویسنده : unexpectedo بازدید : 68 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02